در تهران، نزدیک دروازه شمیران، میدانی هست به نام ابن سینا الان مجسمه‌­ای دارد و ایستگاه مترو و نظم و ترتیبی قدیم‌­ترها اسمش را گذاشته بودند میدان چه کنم؟ عابر بیچاره از تعدد راه­‌ها، نمی‌­دانست کدام مسیر، راه اوست برای رفتن جوانی برای من، دقیقا ایستادن در وسط این میدان است جایی از عمر که باید تصمیم بگیری کدام مسیر را انتخاب کنی مسیرهایی به ظاهر گاه پر پیچ و خم و گاه مستقیم و سرراست که البته انتهای هر کدام ناپیداست نه توان رفتن و آزمودن همه مسیرها مهیاست نه مجال ایستادن طولانی مدت و تصمیم گرفتن سر صبر و حوصله ثابت ماندن و حرکت نکردن در این میدان، صرفا توهم است در هیاهوی آدم­‌ها و گذشت زمان، انگار که بر نوار نقاله‌­ای ایستاده باشی؛ تو ثابتی، اما عمر در گذر و تو در گذار زندگی، روایت اول شخص است اول شخصِ محدود اول شخصی که در میانه همان میدان ایستاده تنها می­‌داند از کجا آمده و با خودش چه آورده است آن هم اگر حافظه‌­اش یاری کند و پیش رویش مسیرهایی که هیچ از آنها نمی‌­
آخرین جستجو ها